پروردگار
مرا بسپار در یادت
به وقت بارش باران،
نگاهت گر به آن بالاست
و در رقص دعا قلبت مثال بید میلرزد،
دعایم كن كه من محتاج محتاجم،
نمیخواهم دعایت آب و نانم را فزون سازد،
دعایی كن كز این هجر و غم دوری،
ز اصل خود و تنهایی،
میان این همه تن های همچون من رها گردم
لحظه آخر
باید راهی یافت،
برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن !
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،
برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند !
نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط گرمایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد !
نمیشود تا رنگ های تازه خودنمایی نکرده اند حواسَت به رسیدنِ بهار نباشد !
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ حرارَت آفتابِ زندگی ات میابی ،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ برگ های پاییزی و خُنَکایِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی !
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
کارگردان تو را شایستهٔ این نقش دیده !
"بِدرَخش”
باید زندگی را زندگی کرد ..
حیات عند رب
چه مي جويي؟ عشق همين جاست.
چه مي جويي؟ انسان اينجاست.
همه تاريخ اينجا حاضر است. بدر و حنين و عاشورا اينجاست و شايد آن يار، او هم اينجا باشد.
ما وارث انبيا هستيم و غايات الهي آفرينش انسان در وجود ما است كه معنا مي يابد. ما از مرگ نمي ترسيم، كه مرگ ما شهادت است و شهادت حيات عند رب…
عقل هاي مهجور و آيينه هاي قير اندود فطرت بشر غربي، چگونه خواهند توانست كه معني حيات عند رب را دريابند؟
حيات عند رب، نقطه پاياني معراج بشريت است كه به آن، جز با شهادت دست نمي توان يافت. ماييم كه بار تاريخ را به دوش گرفتيم، تا جهان را به سرنوشت مختوم خود برسانيم.
خون سرخ ما فلقي است كه، پيش از طلوع خورشيد عدالت، بر آسمان تقدير نشسته است.
ما همه افق هاي معنوي انسانيت را در شهدا تجربه كرده ايم، ما ايثار را ديديم كه چگونه توصل مي يابد، عشق را هم، اميد را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه ديگران جز در مقام حس نديدند، ما به چشم ديديم.
ما ديديم كه چگونه كرامات انساني در عرصه مبارزه به فعليت مي رسد، ما معناي جهاد اصغر و اكبر را درك كرديم. آنچه كه عرفاي دل سوخته حتي درنيافتند، ما در شب هاي عمليات آزموديم. فرشتگان را ديديم كه چه سان حضور داشتند، ما عرش را ديديم و زمزمه جويبارهاي بهشت را شنيديم. از مائده هاي بهشتي تناول كرديم و بر سر سفره حضرت ابراهيم نشستيم. ما در ركاب امام حسين(ع) جنگيديم، ما بي وفايي كوفيان را جبران كرديم.
تو را با خدا چه عهدي بود، كه از اين كرامت برخوردار شدي و خاك زمين تو، سجده گاه ياران خميني(ره) شد؟ و حال چه مي گذرد بر فراق پيشاني هايشان كه سبب متصل شدن ارض و سما بود در آن نجواهاي عاشقانه؟
مي دانم كه دلت مي خواهد، باز هم خودت را به حبل دعاي شهدا بياويزي و با نمازشان تا عرش اعلا بالا روي، اما از آن روز كه انسان بر اين خاكريز هست، آيا جز اصحاب عاشورايي شهدا، كسي را مي شناسي كه بهتر از شهداي ما خدا را عبادت كرده باشد؟
تو چه كرده اي كه سزاوار كرامت اين همه گشته اي، كه سجده گاه ياران خميني(ره) باشي؟ چه پيوندي بوده است ميان تو و كربلا؟ كدام رسول برخاك تو زيسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده اي؟ اشك كدام عذا دار حسين بر تو چكيده است؟ چه كرده اي؟
آري اين نجواي عاشقانه سيد شهيدان اهل قلم با سرزمين فكه بود كه به گوش من رسيد.
به راستي كه سيد شهيدان اهل قلم از كدام عشق سخن مي گفت؟ به راستي شهدا چه ديده بودند كه ضمير قير اندود انسان خاكي قادر به درك آن نيست؟
با فاصله گرفتن از محل شهادت شهيد آويني بارها و بارها اين سوالات در ذهنم تكرار شد و بارها و بارها آن صدا در گوشم
بندِ
وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
و آفتاب پختگی و کمال میبخشد
اما …
به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود..
بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی… تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
روح
خلاصه بگم؛ غذای روح همینه “دوتا عین/ دوتا الف”
- علم
- عشق
- امید
- ایمان
برگرفته از:شهیداستادمطهری\حکمتها و اندرزها،ج۲،ص۱۴۸